مبلغان قريش چـون قـريش از رفاه و آسودگى مهاجران در حبشه خبر يافتند بر آن شدند كه دو مردنيرومند و شكيبا از قريش نزد نجاشى فرستند تا مسلمانان مهاجر را از كشور حبشه براند وبه مكه بازگرداند تـا دسـت قـريـش در شـكـنـجـه و آزار آنـان بـازشـود بـديـن مـنظور عبداللّه بن ابى ربيعه و عمروبن عاص بن وائل را با هديه هايى براى نجاشى و وزراى او فرستادند.
ابـوطالب در مدح كسانى كه براى اين كار دست به كار شده بودند قصيده اى گفت كه ابن اسحاق آن را ذكر كرده است 95.
هنبدأ وجهتنا بحديقة المسلة نركن عربيتنا و نستريح من السفر و هنشتري فطارنا من مطعم غنيم الشهير و نرجع أمام المسلة نتصور مع الحمام المنتشر علي الأرض و نفطره معانا?? جوانانى بى خرد از ما كه كيش قوم خود را رهاكرده و به كيش تو هم در نـيامده و دينى نو ساخته آورده اند كه نه ما مى شناسيم و نه تو, به كشورت پناه آورده اند كه اكنون بـزرگـان قوم يعنى پدران و عموها و اشراف طايفه شان مارا نزد تو فرستاده اند, تا اينان را به سوى آنان بازگردانى , چه آنان خود به كار اينان بيناترو به كيش نكوهيدهشان آشناترند نجاشى گفت : نـه به خدا قسم , آنان را تسليم نمى كنم تااكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر ديـگـران بـرگزيده اند, آنان رافراخوانم تا از گفتارتان پرسش كنم نجاشى اصحاب رسول خدا را فـراخـواند و كشيشها رانيز فراهم آورد, رو به مهاجران مسلمان كرد و گفت : اين دينى كه جدا از قوم خودآورده ايد و نه كيش من است و نه كيش ديگر ملل جهان , چيست ؟.
.
زيدبن حارثه حـكـيم بن حزام برادرزاده خديجه از سفر شام بردگانى آورد, از جمله پسرى نابالغ به نام زيـد بـن حـارثه بود, حكيم به عمه اش خديجه كه در آن تاريخ همسررسول خدا بود, گفت : اى عمه , هر كدام از اين غلامان را مى خواهى انتخاب كن , خديجه , زيد را برگزيد و او را بـا خويش برد رسول خدا از خديجه خواست تا او رابه وى ببخشد, خديجه نيز او را به رسول خـدا بـخـشـيـد و رسول خدا آزادش كرد و پسرخوانده خويش ساخت و هنوز بر وى وحى نيامده بود 102.
برگزيده اي از تاريخ پيامبر اسلاميمقدمه :نوشته اند كه شماره مسلمانان در جنگ تبوك به سى هزار نفر رسيد و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند, برخى هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضى ديگر هفتادهزار گفته اند 366.